تغییر اسطوره عشق
به گزارش وبلاگ فیسی بوک، یک پژوهشگر، معتقد است که مضمون عشق، در دوره معاصر ایران با شوک های بزرگی روبرو شده است.
به گزارش وبلاگ فیسی بوک، فرهنگ ها در طول تاریخ حیات بشر به جهت ماهیت زندگی اجتماعی، تناسبات و تعاملات فرهنگی از یکدیگر تأثیر گرفته و آفرینش متون تازه، با رویکردی نو را در معرض خوانش نسل های دیگر قرار می دهند. درواقع، همین تلاقی و ارتباط متون است که منجر به تحول آن ها می گردد. اسطوره عشق، در بستر جامعه و به واسطه عاملان متفاوت، به شیوه های گوناگون مورداستفاده قرارگرفته، در قالب های مختلفی از هنر، فرهنگ و ادبیات تجلی یافته و در هر اثر با دگردیسی و هماهنگی با آفریننده متن و همچنین، بستر شکل گیری آن دچار تغییراتی قابل توجه و ساختارمند شده است.
بررسی مفهوم عشق، در پنج روایت عاشقانه یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، خسرو شیرین، شیخ صنعان و شهرزاد در هزار و یک شب، در رسانه هایی مثل سینما، ادبیات و هنرهای تجسمی موضوع تحقیق مرضیه گلابگیر اصفهانی بوده است. طبق تحقیقات او، هر روایت در طول زمان و به خصوص در دوره معاصر، نشان می دهد که اسطوره عشق در خدمت بیان خالق اثر و یا نیاز جامعه و الگوواره حاکم در دوره معاصر بوده. همچنین بیانگر این است که اشکال مختلف بیان عشق، تغییرات قابل توجهی نسبت به دوره های قبلی پیدا کرده و با تغییراتی که در فرهنگ ایرانی و همین طور استفاده از رسانه های متفاوت برای ارتباط با مخاطب ایجاد شده، هماهنگ شده اند.
گلابگیر، متولد 1352 است و نویسندگی و نقاشی را با هم تجربه کرده. از آثار داستانی او به مجموعه داستان دهان کاملاً باز، داستان بلند دنیا 67 ، داستان بلند آن قدر که نخواهم رئیس جمهور شوم، مجموعه داستان کودک قصه های اشی و شهر پاک، داستان نوجوان مورد ح، میم، الف و رمان نوجوان ارواح درخت خون می توان اشاره کرد. در گفت وگوی خبرنگار وبلاگ فیسی بوک با این نویسنده، هنرمند و پژوهشگر، جزییاتی درباره استفاده از متون ادبی در تحقیقات و همچنین تغییر مفهوم عشق در دوره معاصر می خوانید:
برای مطالعه جامعه و بافت فرهنگی در یک دوره تاریخی و ... متون ادبی چقدر قابل اطمینان هستند؟ اصولاً متن ادبی به عنوان منبع اصلی انتخاب می گردد یا کمکی؟
با توجه به اینکه هنر و ادبیات از ناخودآگاه یک جامعه ایجاد می گردد و ریشه در ناخودآگاه خالق اثر و بستر شکل گیری شخصیت، امیدها و آرزوها و ناکامی های آفریننده اثر دارد، پس می توان گفت که اثر هنری، منبع نابی برای شناخت ناخودآگاه جمعی جامعه و همین طور ضمیر ناخودآگاه خالق و آفریننده آن است. البته این مطلب که تا چه اندازه خالق متن در هر زمینه وفادار به ناخودآگاه و ضمیر خود به صورت ناب و بکر به خلق اثر پرداخته باشد، در ارزش گذاری آن متفاوت است. این بیان می تواند به صورت تقلیدی و کاملاً ساختگی باشد و یا می تواند اثری بیرون آمده از بطن و ضمیر شخص باشد. در این صورت است که برای پژوهشگر هنری و ادبی، در شناخت جامعه از یک مضمون و پارادایم حاکم می تواند مورداستفاده باشد. البته برای پژوهشگران در حوزه های روانشناسی و یا جامعه شناسی، مدیا و رسانه های دیگری هم می تواند کاربرد داشته باشد.
سابقه تحلیل جامعه و بافت فرهنگی در یک دوره تاریخی از روی متون ادبی در ایران به چه کارهایی و چه کسانی برمی گردد؟
شاید ابتدا در دوره سنتی در تولید اثر هنری، شاعر یا نقاش به عنوان برگزیده در تولید اثر موردتوجه بسیار قرار داشت و به او به صورت امری مقدس توجه می شد. پس از آن در دوره مدرن با بیان نظریه مرگ مؤلف، مؤلف متن به طور کامل نادیده گرفته شد و متن به طور کاملاً مستقل موردبررسی و توجه بود. این توجه به متن تا انتها دوره مدرن و ساختارگرایی علاوه بر متن در مورد مخاطب نیز اهمیت پیدا کرد. ولی از حدود سال 1980 در دوره پساساختارگرایی متن، هنرمند، جامعه و مخاطب در ارتباط با هم اهمیت پیدا کرد و بینامتنیت به صورت کنونی شکل گرفت. آن چه امروز در حوزه نقد و نظریه های ادبی به عنوان بینامتنیت مطرح است صرفاً بیان ارتباط متن ها با یکدیگر نیست. بلکه بینامتنیت بیانگر رابطه و تلاقی فرهنگ ها در طول تاریخ حیات بشر است که به جهت ماهیت زندگی اجتماعی و تناسبات و تعاملات فرهنگی از یکدیگر تأثیر گرفته و آفرینش متون تازه با رویکردی نو را در معرض خوانش نسل های دیگر قرار می دهد و درواقع همین تلاقی و ارتباط متون است که منجر به تحول آن ها می گردد.
مباحث متنیت و بینامتنیت، در دوره پساساختگرا و پسا مدرن موردتوجه جدی قرار دریافتد و متن در بستر شکل گیری خود اهمیت پیدا کرد و به دنبال آن مبحث تحلیل گفتمان مطرح شد. ایجاد متن های گفتمانی را شاید در ایران در آثار کیارستمی می توان دید. کیارستمی در ایجاد متن، مخاطب را بخشی از اثر خود در نظر می گیرد. بررسی بینامتنی را نیز می توان در پژوهش های بسیاری در این دوره یافت، ازجمله پژوهش های دکتر نامور مطلق که در زمینه بینامتنیت، آثاری درخور توجه دارند.
برای خوانش متون ادبی به چه نکته هایی باید توجه کرد و از چه چیزهایی باید گذشت؟ به عبارتی متن ادبی برای چنین نگاهی چه ظرفیت ها و چه تهدیدهایی را به همراه دارد؟
متن اگر به قصد مطالعه موردتوجه است، باید به طور کامل بسته به دیدگاه محقق موردتوجه قرار گیرد. حتی در مواردی که خالق، دست به استفاده از متن های دیگر می زند شاید از نگاه نقد هنر و ارزش گذاری هنری کاری بی ارزش باشد ولی درجای خود، همین عمل نیز نتیجه اتفاقاتی است که در متن جامعه و جامعه شناسی هنر و ادبیات جای توجه دارد.
قدیم ترین و مهم ترین اسنادی که به تعریف عشق در متن ادبی فارسی قبل از دوره معاصر پرداخته اند کدام هستند؟
می دانیم معدودی از متن های مکتوب در زمان زنده مانده و به دست ما رسیده است و بسیاری در طول زمان به فراموشی سپرده شده. ضیافت افلاطون را شاید بتوان جزو تأثیرگذارترین متون در تعریف عشق در ادبا و عرفای ایرانی دانست و پس ازآن عارفان و فیلسوفانی چون سهروردی، ابن سینا و غزالی و به دنبال آن خدایان ادب فارسی هرکدام از نقطه نظر خود به این مفهوم گسترده و عظیم توجه داشته اند. این مضمون در دستان فردوسی در اثر حماسی تاریخی شاهنامه به صورتی ویژه و در خدمت شاعر در پرداخت حماسی خود استفاده می گردد و در دستان عطار، شاعری عارف، به صورتی دیگر در خدمت گرفته می گردد.
نخستین برخورد متن های ادبی دوره معاصر و به خصوص ادبیات داستانی در دوره معاصر با مفهوم عشق را می توان در چه آثاری دید؟ این نگاه با نگاه سنتی و قدیمی چه تفاوت هایی دارد؟
تقسیم بندی آثار در دوره معاصر شاید کار بسیار سختی باشد. تولید اثر در دوره معاصر با فراز و نشیب های مختلفی روبرو بوده است. اثری مدرن خلق می گردد و بعد سال های زیادی نه تنها خبری از ادامه خلق نیست بلکه گاه با بازگشت به دوره سنتی هم روبرو هستیم. این مسئله را می توان هم در ادبیات و هم در هنر به طور واضح دید. اگر بوف کور را بتوان به عنوان اولین رمان مدرن در نظر گرفت. نگاه به عشق و روابط انسانی در این شکل به بهترین وجه، خود نشانه ای از فروپاشی یک جامعه سنتی و حرکت به سمت مدرن است. این نگاه را در هنر تجسمی می توان در مجسمه های فرهاد اثر پرویز تناولی دید. در این نگاه دیگر از دوتایی های عاشق و عشق پر شور آن ها خبری نیست و عاشق در تنهایی رسیده است.
در یک صد سال گذشته ادبیات داستانی ما، چه مراحلی را در تبیین عشق پشت سر گذاشته است و فکر می کنید این مراحل آیا با اتفاقات اجتماعی ما هم همراه بوده است؟
نشیب و فرازها در صدساله ما آن قدر زیاد بوده که جامعه و فرهنگ را در تعلیق نگه داشته. در آثار هنری هم به این تعلیق و رفت وبرگشت های مداوم برمی خوریم و هنر و ادبیات در یک چرخش دورانی بین مخاطبین عام و خاص، خالقان عام و خاص در حرکت است. در دهه چهل خوانش خاصی در بین هنرمندان و ادبا هست که با تغییر شرایط به سمت سوی دیگری می رود و بعد در دوره های بعدی با تغییر شرایط اجتماعی این تغییرات سمت و سویی متفاوت دارد. مسئله اصلی در بررسی من همین تأثیر جامعه، حکومت و پارادایم حاکم بر هر دوره در تعبیر مضامین کلی در یک جامعه است.
نگاه داستان نویسان زن با نویسندگان مرد در تغییر فهم جامعه از عشق، چه تفاوت ها و چه شباهت هایی دارد؟
شاید فاصله گذاری بین نویسندگان در زن بودن و مرد بودن برای بیان مضمونی انسانی تقسیم بندی درستی نباشد. زن و مرد در رسیدن به نگرشی انسانی و مفهومی فراگیر از عشق درک یکسانی از این مضمون دارند و مهم درک آن ها از خود و در خدمت دریافت بیان هنری و ادبی در تجلی دیدگاه هایشان است. چه زن و چه مرد اگر درک جدیدی از خود و جامعه نداشته باشند، همان طور مثل هم می اندیشند که زن و مرد در درک از واقعیت کنونی و گذار در مدرنیته به آن رسیده اند.
به نظر شما مهم ترین عامل تغییر نگاه جامعه و به دنبال آن متون ادبی به عشق، از کجا ناشی می گردد؟
مضمون عشق در دوره معاصر ایران با شوک های بزرگی روبرو شده است. از تغییر مفهوم زیبایی از زمان قاجار تاکنون در فرهنگ ایرانی و از زنان موردتوجه و زیبا در دوره قاجار تا زنان زیبا در دوره معاصر می توان متوجه این شوک های عمیق شد. به جز این، با تغییر نوع نگرش در زمان انقلاب اسلامی جامعه معاصر ایرانی بسیاری از اسطوره های خود را ازدست داده است و در عوض، اسطوره های مذهبی مانند اسطوره یوسف با قدرت بیشتر به زندگی خود ادامه داده اند.
در دوران معاصر با شرایط ایجاد شده فرهنگی و هم جواری مدرنیته و سنت گرایی و عوام گرایی در بین مردم، ما این همزیستی را در متن های ارائه شده می بینیم. این همزیستی اسطوره با نگرش خالق و جامعه، گاهی اسطوره عشق را از قالب عاشقانه خارج کرده و در خدمت امور اجتماعی و یا سیاسی قرار می دهد و یا در هنر و ادبیات عام به زیست خود ادامه می دهد. اما زمانی که در تولید اثر، فردیت اهمیت پیدا می کند و در فرم ارائه شیوه های مدرن ارائه متن، اسطوره از طرف آفریننده و مخاطب متن با تغییراتی وسیعی در عرضه روایت روبرو می گردد، به صورتی که مضمون در آن به صورتی نو و خلاق خود را نشان می دهد و عشق در نوع معاصر خود را در آن تجلی می دهد، می توان نتیجه گرفت زن و مرد معاصر با رها شدن از شیوه های سنتی زندگی و ایجاد استقلال در زندگی خود، به قدرت می رسند و آن ها می توانند خود به تنهایی نیازهایشان را بر آورده کنند. این استقلال و قدرت در روابط بین عشاق می تواند دنیایی فراتر از دنیای سنتی را به عشاق نشان دهد. زن و مرد معاصر با رسیدن به این استقلال، بهای سنگین تنهایی را در مقابل این شناخت می پردازند و در نهایت این شناخت از خود و این استقلال و قدرت باعث از بین بردن توهماتی می گردد که در عشق با فرم سنتی به آن اهمیت داده می شد. اکنون زن و مرد نمی توانند با آن فرم همراه باشند و این گونه محکوم به تنهایی می شوند.
فکر می کنید برخورد طنز با مقوله عشق می تواند موجب پدید آوردن اثر خوبی در فرهنگ ایرانی باشد؟ اصولاً جدا شدن از رئال نویسی در حوزه عشق چقدر تجربه شده و چقدر می تواند تازگی داشته باشد؟
استفاده از طنز هم می تواند یکی از راه های رسیدن به این مفهوم و انتقال آن باشد. گو اینکه گاه طنز در شرایط خاص اجتماعی بهتر می تواند زبان گویای یک بیان باشد. استفاده از آن در شرایطی که خالق بر این شیوه تسلط داشته باشد یکی از این راه هاست. جدایی از رئالیسم در شرایطی که نمی توان بیان را به طور مستقیم به مخاطب منتقل کرد بهترین شیوه و ماندگارترین شیوه ارتباط است.
گفت و گو از: سعید آقایی، خبرنگار وبلاگ فیسی بوک (اصفهان)
منبع: خبرگزاری ایسنا